درۆیه‌کی پیرۆز

متن مرتبط با «داستان» در سایت درۆیه‌کی پیرۆز نوشته شده است

داستان هارون‌الرشید و دو زاهد

  • داستان هارون‌الرشید و دو زاهداز تاریخ بیهقیدر بزدند به چند دفعت، تا آواز آمد که: «کیست؟» جواب دادند که: «در بگشائید، کسی است که می‌خواهد زاهد را پوشیده (پنهانی) ببیند.» کنیزکی کم‌بها بیامد و در بگشاد… یافتند عمری را در خانه به نماز ایستاده و بوریائی خَلَق (کهنه) افکنده و چراغدانی بر سبوئی نهاده. هارون و فضل بنشستند مدتی تا مرد از نماز فارغ شد و سلام بداد،گفت: «شما کیستید و به چه کار آمده‌اید؟» فضل گفت: «امیرالمؤمنین است و برای تبرک به دیدار تو آمده است.» گفت: «جزاک‌الله خیرا! چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم که خلیفة پیغامبر است علیه‌السلام و طاعتش برای همه مسلمانان فریضه است.» فضل گفت: «اختیار خلیفه این بود که او بیاید.» گفت: «خدای عز وجل حرمت و حشمت او بزرگ کناد، چنان که او حرمت بنده او بشناخت.»هارون گفت: «ما را پندی ده و سخنی گوی تا آن را بشنویم و بر آن کار کنیم.»گفت: «ای مرد، گماشته‌ای بر خلق خدای عزو جل، ایزد ـ عز و علا ـ بیشتر از زمین به تو داده است تا به عدالت با اهل آن، خویشتن از آتش دوزخ بازخری؛ و دیگر: در آینه نگاه کن تا این روی نیکوی خویش بینی و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد! خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشم آفریدگارگردی.»هارون گریست و گفت: «دیگر گوی.» گفت: «ای امیرالمؤمنین، از بغداد تا مکه بر بسیار گورستان گذشتی. بازگشت مردم آنجاست. رو آن سرای آبادان کن که در این سرای مقام اندک است.» هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: «بس باشد، تا چند از این درشتی؟ دانی که با کدام کس سخن می‌گویی؟» زاهد خاموش گشت.هارون اشارت کرد تا یک کیسه پیش او نهاد. خلیفه گفت: «خواستیم تو را از حال تنگ برهانیم و این فرمودیم.» عبدالعزیز گفت: «چهار دختر دار, ...ادامه مطلب

  • داستان پیر چنگی در کلاس نگارش

  •   داستان پیر چنگی در عهد حضرت عمر (رض) از زبان مولانا و غزل ماموستا هیمن در کلاس نگارش از زبان مهدی سیّدی    آن شنیدستی که در عهد عمر  بود چنگی مطربی با کَرو فَر  بلبل از آواز او بی خودشدی  یک طرف ز آواز خوبش صد شدی  مجلس و مجمع دَمَش آراستی  وز نوا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها